سخت است اتفاقی را انتظار بکشی که خودت هم بدانی در راه نیست !
.
.
.
خوابهایم گاهی زیباتر از زندگیم می شوند
کاش گاهی برای همیشه خواب می ماندم . . .
.
.
.
خسته اونــے نیســتــ ڪہ خـوابــیــده
اونـــیـــه ڪہ نـمـیـتـونـه بـخــوابــه . . .!
.
.
.
زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد … !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی …
خـیــالـت راحـت !!….
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود …
.
.
.
دیگر حوصله ای نمانده است!
راستی ، مگر حوصله هم جزء آن چیزهایی بود
که تو آورده بودی که موقع رفتنت همه اش را بردی ؟!
.
.
.
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت خط تیره گذاشت و گفت: تو باش اسیر سرنوشت…
.
.
.
کم سرمایه ای نیست؛
داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند!
ولی…
از آن بهتر داشتن آدمهاییست،
که وقتی حالت را میپرسند؛
بتوانی بگویی:
خوب نیستم…!
.
.
.
به آیینه نگاه میکنم …
لبخند میزنم …
لبخند نمیزند …
.
.
.
خدا را چه دیدی شاید دوام آوردم !
هر تمام شدنی که مرگ نیست !؟
گاهی میتوان کنارِ یک پنجره سیگار به دست و منتظر “پوسید” …
.
.
.
گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده “دست بکشد” و “رها کند”
و قبول کند که جنگیدن بس است …
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید ،
روزگار خودی نشان بدهد و همه چی دست به دست هم دهد
تا اوضاع رقم بخورد و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری . . .
.
.
.
دیگر هیچ چیز “شیرین” نیست
جز خوردن یک قهوه “تلخ” با تــــو . . .
.
.
.
چند وقتیست همه دلگیرند از من…
دلیل میخواهند
مدرک میخواهند برای غمگین بودنم
برای ناامید بودنم
برای تلخ شدنم
نگران نباشید من نه غمگینم
نه ناامید نه تلخ
فقط مدتیست به دنبالشان میگردم
مدتیست گم شده اند
صبرم، تحملم، امید هایم، انگیزه ام…
نمیدانم کدام صفحه ی قصه ی سر گذشتم را جا گذاشتمشان !