تازهترین گفتگوی گلشیفته فراهانی درباره ورود به سینما و زندگی در غربت: آن شب جلوی آینه/ اصلا دلم نمیخواست ایران را ترک کنم/ تهران نیویورک خاورمیانه است/ برای ایرانیها هنر مثل اکسیژن است
گلشیفته فراهانی دو فیلم را روی پرده دارد: اولی بهشت به کارگردانی میا هانسن- لو که در این فیلم با موضوع تاریخچه موسیقی او نقش مکمل و شخصیتی به نام یاسمین را ایفا میکند،، دومی اکسدوس: خدایان و پادشاهان ساخته ریدلی اسکات که در این فیلم هم نقش مکمل و شخصیت نفرتی تی را دارد.
دو هفته پیش گلشیفته مهمان افتخاری Forum des Images در شهر پاریس بود که همان حال و هوای سینماتک فرانسه را دارد. در فوروم فیلمهای گلشیفته فراهانی به نمایش در آمد از درباره الی ساخته اصغر فرهادی گرفته تا فیلمهایی که خارج از ایران بازی کرده است.
فراهانی به زودی بازی در فیلم جدید شهر غریبهها را در ماه مارس سال آینده آغاز میکند. در دوران برنامهٔ که برای گلشیفته فراهانی در پاریس ترتیب داده بودند یک سایت ایتالیایی با گلشیفته فراهانی گفتوگویی انجام داد که بخشهایی از آن را در ادامه در کافه سینما میخوانید:
درباره انگیزهاش برای ورود به سینما:
«این من نبودم که سینما را انتخاب کردم، سینما من را انتخاب کرد. خانوادهام روی من سرمایه گذاری کرده بودند که موزیسین شوم. علی رغم آنکه پدرم بازیگرسینما و تلویزیون بود. برای من هیچ چیزی غیر از پیانو ماهیتی نداشت. از دوران کودکی به من پیشنهاد بازیگری میشد. اما پدرم به هرحال موافق نبود. یک روز که ۱۴ سالم بود برگشتم به خواهرم گفتم که میخواهم تست بازیگری بدهم چون میترسیدند با پدرم در این باره حرف بزنند. از آن روز یواشکی میرفتم تست بازیگری میدادم. برای من مثل یک بازی بود. جدی نمیگرفتمش. کم کم جدی شد و باید با پدرم مطرح میکردم. اما نمیدانستم چطوی به او بگویم. پس روزی گروهی از دوستان نزد پدرم آمدند و او را متقاعد کردند. مادرم ناراحت شد چون پدرم گفت که باید موسیقی کلاسیک را رها کنم... در ۱۴ سالگی نخستین فیلمم را بازی کردم...
یک جایزه مهم در ایران برای درخت گلابی از جشنواره فجر بردم. سه سال بعدی مدام پیشنهاد نقش داشتم، همه میخواستند با من همکاری کنند، اما از نظر من مساله منتفی بود چون حالا میخواستم درس موسیقی را ادامه بدهم و موسیقیدان شوم. پس هیچ کدام را قبول نکردم و در نهایت از بازیگری و سینما کناره گیری کردم. در ۱۷ سالگی همه چیز برای سفر من به شهر وین مهیا بود تا موسیقی را آنجا ادامه بدهم. یک شب رفتم جلوی آیینه و از خودم پرسیدم: «گلشیفته، واقعا میخواهی پیانیست بشی؟ موسیقی کلاسیک بزنی؟ این چیزیه که در زندگی میخوای؟» نشستم جدی فکر کردم. بچهٔ ناارامی بودم. مشکی میپوشیدم. عاشق گروه متالیکا بودم. به کنسرت پانک میرفتم. بیست دقیقه نمیتوانستم یکجا آرام بشینم. و برای من امکان نداشت که پیانست بشوم اگرچه نوازنده خوبی بودم. یک روز عصر با مادرم حرف زدم و با نرمی بهش گفتم که مامان نمیخوام برم وین. مادرم نگاهی بهم انداخت میدانست که اصرار بیفایده است. بنابراین سینما به زندگی من برگشت. اما احساس میکنم آنها هم تلاشهایی کردند تا من بازیگر شوم. سینما زندگی من را تغییر داد. من تئاتر هم زیاد بازی کردم. هنوز خیلی سینما را باور نداشتم تا اینکه کم کم چیزی در این صنعت عمیقا من را تحت تاثیر قرار داد.»