يه شب کل خونواده دور هم جمع شده بوديم داشتيم تلويزيون ميديديم که يهو يه بچه رو نشون داد که پستونک دهنش بود، بابام يهو زد زير خنده! گفتم چرا ميخندى؟
گفت ياد بچگيات افتادم، هر وقت گريه مى کردى، شست پامو مى کردم تو حلقت، چون شور بود خوشت ميومد ، ساکت ميشدى!!
خدا شاهده ٣ ساعته تو توالتم دارم بالا ميارم
پدر نيست که! چنگيز خان مغوله!